روزهای تکراری زندگیمو دوست نداشتم همیشه اینده رو دوست داشتم
فکر میکردم اینده خوب ودرخشانی دارم ولی افسوس که همه اینها یه طوفان میخواد ببره حالا
به گذشته فکر میکنم گذشته ام با بدی های که داشته خوب بود ای کاش به گذشته برگردم
چون اینده نا مفهومی دارم اینده ای تاریک خدایا به دادم برس دارم خفه میشم بغضم تو گلوم مونده
خدایا من چه سرنوشتی دارم چه فکر وخیالهای که برای خودم نداشتم ولی همه بر باد شدند
چقدر عمر روزهای خوب کمه
خیز، اى بنده محروم و گنهکار بیا
یک شب اى خفته غفلت زده بیدار بیا
بس شب و روز که در زیر لَحَد خواهى خفت
دَم غنیمت بشمار امشب و بیدار بیا......
سخت ترین دو راهی: دوراهی بین فراموش کردن و انتظار است
گاهی کامل فراموش میکنی و بعد می بینی که باید منتظر می ماندی
و گاهی آن قدر منتظر می مانی که می فهمی زودتر از اینها باید فراموش میکردی
.
حالا که دیگر دستم به آغوشت نمیرسد
و بوسیدنت موکول شده
به تمامی روزهای نیامده..
حالا که هر چه دریا و اقیانوس را از نقشه جهان پاک کردی مبادا غرق شوم
در رویایت باید اسمم را در کتاب گینس ثبت کنم تا همه بدانند
یک نفر با سنگین ترین بار دلتنگی روی شانه هایش
تو را دوست میداشت...
چقدر سخت روزهای تکراری داشته باشی
چقدر سخته کسی نباشه که درکت کنه
چقدر سخته که یه همراز نداشته باشی
چقدر سخته حرف نگفته داشته باشی